گفتار درباره فارس[icon name=”check” class=”” unprefixed_class=””]
فارس«۱۵» را به نام فارس بن طهومرت [۱] نام کرده اند، و پارسیان بدو منسوب اند. چه ایشان از فرزندان اویند. وى پادشاهى دادگر و مردم دوست بود و نگهبان مردم خویش. او را ده فرزند بود: جم و شیراز و استخر و فسا (پسا) و جنابا و کسکر و کلواذى و قرقیسیا و عقرقوف و دارابگرد (دارابجرد). به هر یک اینان، همان شهرى را داد که به نام و نسبت هموست.
پیش از آن، فرزندان فارس چادرنشین بودند. گویند: پادشاهى او سیصد سال بوده است.
پیامبر «ص» فرمود: «مردم فارس از گروه مایند» انس بن مالک روایت کرده است که: خداى، عز و جل، از میان خلق خود، گزین کرد. گزیدگان خداى، از عرب قریشاند و از عجم پارسیان«۱۶».
نیز پیامبر «ص» فرمود: «خوشبختترین مردم در پرتو اسلام، پارسیاناند. و بدبختتر [که نمىتوانند از آن تعلیمها سودى برند]، عرب بهراء و تغلب«۱۷».
ابن لهیعه«۱۸» گوید: گویند پارسیان قریش عجماند.
و در تفسیر این آیت: وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فی الْأَرْضِ ۸: ۲۶،
__________________________________________________
[۱-)] ضبط مسعودى: طهومرث، رک: جلد سوم ص ۲۵۲ و ضبط یاقوت و مؤلف در جاى دیگر، طهمورث، رک: معجم جلد سوم ص ۸۳۶.
تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ ۸: ۲۶«۱۹» و یاد کنید چون شما بودید اندک، سست شمردگان در زمین، بترسیدید آنکه بربایند شما را مردمان [۱] از وهب بن منبه«۲۰» روایت کنند که گفت: الناس (مردمان) در آن روزگار پارسیان و رومیان بودند.
و نیز در این آیت: «… یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ ۴۷: ۳۸«۲۱» به جاى شما گروهى آرد جز شما، و آنگه چون شما نباشند و کوشندهتر از شما باشند.» [۲]، گفت: آن مردم پارسیاناند.
مؤلف چنین گوید که چون ابن زبیر، کعبه را ویران کرد و گفت: از عرب کسانى بیاورید تا آن را بسازند و کس نیافتند، گفت: از پارسیان کمک خواهید، چه آنان از فرزندان ابراهیم «ع» هستند و دیگر کسى، جز فرزندان ابراهیم، بناى کعبه را بر افراشتن نیارد.
نیز پیامبر «ص» فرمود: «دورترین مردم از اسلام رومیاناند. و اگر به پروین آویخته شود پارسیان بدان دست یازند» یعنى: اسلام«۲۲».
گوید: پیامبر «ص» خسرو انوشیروان را یاد کرد و گفت: «.. چه اندازه مسلمانى از عمق مىداشت، اگر مسلمانى یافته بود.» نیز در تفسیر این آیت: «سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ ۴۸: ۱۶«۲۳» زود خوانده شوید به سوى گروهى صاحب ستیز سخت» [۳] از ابن عباس روایت کنند که گفت: آن مردم، پارسیاناند.
نیز پیامبر «ص» فرمود: «پارسیان را دشنام مدهید، چه آنان از گروه مایند.» نیز فرمود: «همانا خداى را لشکرى است در میان پارسیان، هر گاه بر مردمى خشم گیرد، با آن پارسیان، انتقام ستاند».
و خسرو انوشیروان چنان بود که به هنگام روزیانه دادن، یک سرباز پارسى را بر دو سرباز دیلمى، و پنج سرباز ترک، و ده سرباز رومى، و پانزده سرباز عرب، و سى سرباز هندى، مقدم مىداشت. زیرا که سربازان پارسى از
__________________________________________________
[۱-)] قسمتى از آیه ۲۶، سوره ۸ «انفال». ترجمه از ابو الفتوح، رک: تعلیقات.
[۲-)] قسمتى از آیه ۳۸، سوره ۴۷ «محمد». ترجمه از میبدى، رک: تعلیقات.
[۳-)] قسمتى از آیه ۱۶، سوره ۴۸ «الفتح» رک: تعلیقات.
همه دلاورتر و بزرگ منشتر بودند، کشورى پهناورتر داشتند، و در توانایى سختتر و در اندیشه فراتر و در تدبیر از همگان نیکوتر بودند. چهرههاشان از همه خندانتر و پاسخهاشان درستتر و زبانشان بازتر و فصیحتر بود.
ابو البخترى«۲۴» گوید: شنیدهایم که اسحاق بن ابراهیم فرزندى داشت به نام نفیس که قبیلههایى پارسى از نژاد اویند، از جمله: استخر و شاپور و اردشیر.
و ادریس بن عمران چنین مىگفت: مردم استخر از همه گوهردارتراند، پادشاهانى هستند پیامبرزاده.
اردشیر گفته است: زمین چهار جزء است. جزئى زمینهاى ترک است، از ناحیههاى غربى هند تا ناحیههاى شرقى روم. جزئى زمین مغرب است، از ناحیههاى غربى روم تا سرزمین قبط«۲۵» و بربر. جزئى تا زمینهاى استانهاى سواد [۱]«۲۶» است میان بربر و هند. و جزء چهارم سرزمین است که از آن پارسیان است، میان رود بلخ تا مرز آذربایجان و ارمنستان پارس تا فرات- و پس از فرات خاک عرب است تا عمان- و تا مکران و کابل و تخارستان (طخارستان). بدین گونه این بخش گزیده همه جهان است. و در نسبت با سرزمینهاى دیگر، چون سر و ناف و کوهان و شکم است.
سر است بدان روى، که پادشاهان همه جهان، از روزگار ایرج بن فریدون، سر بفرمان پادشاهان ما بودهاند. و پادشاهان ما را، پادشاهان همه زمین، مىخواندهاند. براى آنان پیشکش مىفرستادهاند و نزد آنان به داورى مىآمدهاند.
ناف است بدان روى، که سرزمین ما، در پهناورى و کرامت گوهر«۲۷» در میان همه زمینها، به جاى ناف است [۲]، و نیز در خویها و خصلتهایى که در ما گرد آمده است، چه، ما را سوار کارى ترکان، و هوشیارى هندیان، و صنعتگرى رومیان دادهاند. و در هر یک از این جمله، باز ما را بر آنان برترى بخشیدهاند. نیز ما از رنگهاى زشت و عیوب صورت و رنگ و مو بر کنار
__________________________________________________
[۱-)] عراق، بابل قدیم. رک: تعلیقات.
[۲-)] به اصطلاح: ناف زمین است
بودهایم، با آنکه دیگر خلقها داراى آن عیبها هستند، و بدانها شهره گشتهاند، چونان رنگ سیاه، و مویهاى بسیار پیچیده، یا مویهاى افتاده و بىحال، و چشمهاى خرد، و ریشهاى کم پشت، لیکن ما را در زیبایى و مو و رنگ و چهره و اندام، حد میانه دادهاند.
کوهان است بدان روى، که سرزمین ما با همه خردیش، در نسبت دیگر زمینها، سودهایش فزونتر و گذران در آن از همه جا آسودهتر است.
و شکم است بدان روى، که منافع سرزمینهاى دیگر را، از علم و صنعت تا خوراک و دارو و عطر، به سرزمین ما آورند«۲۸» آن سان که خوردنیها و آشامیدنیها راه شکم گیرند.
نخستین کس«۲۹» که پارسیان را گرد آورد و بر آنان فرمان راند، اردشیر بن بابک بن ساسان بود. او از ملوک طوایف بود که پادشاهى استخر داشت، و خود از فرزندان پادشاهان پیشین بود.
اردشیر خود را وارث سلطنت آنان دید. از این رو، به پادشاهان پارس که نزدیک بودند و به ملوک طوایف دور دست نامه کرد و از آهنگ جهاندارى خویش- که نیک شدن مردم و به پاى داشتن دین را در آن مىدانست- آگاهشان ساخت. برخى به فرمانبریش سر نهادند. برخى دیگر سر به فرمان او ننهادند تا نزدیک او شدند. و برخى سر نافرمانى برداشتند تا کار به کشتن ایشان کشید، بدین گونه کار پادشاهى به کام او گردید.
و هموست که سرزمین حضر«۳۰» (حترا) را گشود. حضر در برابر مسکن«۳۱» بود. و شاه سواد، که عرب او را ساطرون مىگفتند، در آنجا به دژ نشسته بود، نیز اردشیر نخستین کس بود که یامخانه [۱] ساخت. و [براى پیدا بودن] دم اسبان پیک را کوتاه کرد. و شهر گور (جور) را در فارس بنیاد نهاد.
آنجا دشت بود، اردشیر از آن دشت گذشت و فرمود تا آن شهر را ساختند.
__________________________________________________
[۱-)] یام: اسبى را گویند که در هر منزلى بگذارند تا قاصدى که به سرعت مىرود بر آن سوار شود تا منزل دیگر: نیز: یام به مغولى، اسب چاپار و چاپارخانه را گویند.
رک: لغت نامه اسب یام و برهان و حاشیه.
و اردشیرخرهاش نام کرد. و در آن آتشگاهى بر پا داشت. عرب گور را جور نام کردند. این شهر به کردار دارا بگرد ساخته شده است. شهرهاى رام اردشیر، و بهمن اردشیر خره، که فرات بصره است، و شهرهاى استارباد، که کرخ میشان است و از خورههاى دجله، و سوق الاهواز [۱]«۳۲» و ابله و شهرهاى دیگرى نیز بساخت. مدت پادشاهى او چهارده سال و شش ماه بود.
از شهر سوق الاهواز، تا ارجان (ارگان) آغاز قلمرو فارس از این سوى سى و یک فرسنگ [۲] است. ارجان از بناهاى قبادینفیروز است. زیرا که او هنگامى که پادشاهى را از برادرش جاماسپ باز پس گرفت، با رومیان جنگ کرد. و دو شهر از شهرهاى جزیره را بگشود. و بفرمود تا میان فارس و اهواز شهرى ساختند و آن را بر قباد نامید. و همان است که اکنون ارجان گویند.
آنجا را استان کرد و چند روستا«۳۳» از خورههاى رامهرمز و شاپور اردشیر خره و سپاهان بدان داد. شهر حلوان را نیز قباد ساخت. و آن در پهلوى ماهات افتاده است. شهر قبادخره را نیز او بنیاد نهاد. و در زمین میشان«۳۴» استانى کرد و آن را شاد قباد نامید- همان است که استان العال [۳] گویند- و برایش چهار بخش (طسوج) قرار داد: بخش فیروز شاپور که همان انبار است، و بخش فادوریا و بخش قطربل، و بخش مسکن و بخشهاى بسیارى دیگر [۴].
نیز فرمود تا شهر زور را ساختند. میان گرگان و ایرانشهر«۳۵» نیز شهرى ساخت و شهر قبادش نامید.
__________________________________________________
[۱-)] یعنى بازار خوزها، اهواز. رک: تعلیقات.
[۲-)] ابن رسته (معاصر مؤلف)، به نقل از محمد بن لده اصفهانى مهندس، گوید:
یک فرسنگ، دوازده هزار ذراع (گز) است. رک: الاعلاق النفیسه- چاپ دخویه، ص ۱۶۰ و نیز افست بغداد. نالینو گوید: فرسخ نزد فلکیون عرب، ۵۹۱۹ متر است. رک: «علم الفلک عند العرب» ص ۲۶۵ (ح).
[۳-)] ن ل: استان العالى. و نیز نسخه عکسى (ورق ۹۲، ب)
[۴-)] در این عبارت مؤلف، با آنچه اندکى پیش گفت: «و برایش چهار بخش قرار داد» نوعى مسامحه است. یا تغییر خواستى است از معناى طسوج.
در ارجان پلى«۳۶» است بزرگ که با سنگ بر رودخانه ارجان ساختهاند، در ازایش از سیصد گز (ذراع) افزون است. از شگفتىهاى ارجان غارى است در دل کوهى، در آن غار آبى بجوشد، سپس دگرگون شود و چون مومیائى«۳۷» سپید- همان مومیائى سپید معروف- شود. در دهانه غار، درى آهنین هشتهاند که سال تا سال، تنها یک روز، در پیش بزرگان و نیکان شهر گشوده شود. آنگاه مردى جامه بیرون کند و به درون رود، و هر چه انباشته گشته است در شیشهیى جمع کند- همه آنچه در سال انباشته شود، کم و بیش صد مثقال است، و کمتر بر این اندازه فزونى یابد- پس از آن، در غار را ببندند و کلید کنند تا سال دیگر همان هنگام. آن شیشه را از آن پس که قاضى و والى سر آن را بستند و مهر کردند، نزدیک سلطان فرستند. خاصیت آن، درمان کردن گونهها زخم و استخوان شکستگى است، که چون به اندازه عدسى از آن، با آب بیاشامند، در دم، جایى را که شکستگى دیده است یا آسیب رسیده است، بهبود بخشد و گوشت رویاند.
از ارجان تا نوبندجان (نوبندگان)«۳۸» بیست و شش فرسنگ است. و در این میان، شعب بوان افتاده است. در شعب (دره) بون درختان گردو و زیتون و گونه گونه میوهها از دل صخرهها روییده است. از مبرد«۳۹» نقل کردهاند که وى این ابیات را، در شعب بوان«۴۰»، بر صخرهیى خوانده است:
هر اندوهگین چون از فراز گاهى، شعب بوان را بنگرد از انده بیارامد.
و آنجا را رود بسترى بیند که از پوشش سبزههاى لطیف، چونان حریرى نرم است و آب سرد و گوارایش به تندى روان است.«۴۱» با میوههایى خوش طعم در باغهایى سر سبز و پر از شاخسارانى سر فرو هشته که میوههایش نزدیک به دست است.
اکنون، اى باد جنوب«۴۲»، تو را به خداوند سوگند، سلام جوانى عاشق- پیشه را به شعب بوان«۴۳» برسان.
در زیر این ابیات نیز، چنین نوشته بوده است:
کاش مىدانستم، آیا دوستانى که در عراق رهاشان کردیم و آمدیم، یادمان مىکنند؟
یا شاید این جدایى بس که دیر پاییده است، دیگر دیدارهاى کهنه شده است و آنان ما را به دست فراموشى سپردهاند؟
شعب بوان[icon name=”check” class=”” unprefixed_class=””]
احمد بن ضحاک تککى«۴۴»، به دوست خویش نامه نوشته است. و در آن نامه شعب بوان را این چنین وصف کرده است:
«من این نامه را، از شعب بوان به تو مىنویسم. همانجا که چه بخششهاى درخشان جاودان یادم بداد و چه رایگان نعمتهاى نیکوى زبانزد ارزانیم داشت.
شعب بوان مرا غرق احسان خویش کرد، با منظرهیى که بر اندوهها فیروزیم بخشید و زمام تهاجم از دست دگرگونیهاى روزگار بگرفت. و با دیدن جویبارانى که لطیفتر از اشک عاشقان در سوز و گداز جدایى، و خنک کنندهتر از بوسه محبوبان در حال تشنه کامى، از هر سوى رواناند. گویى این نهرها، هنگامى که امواجشان همى خیزند و به نرمى همى روند، و خیزابههاى خروشانشان به سینه یک دیگر همى خورند و سرازیر همى شوند، و حبابهاى لرزانشان در لا بلاى گلزارها که [از غرور طراوت و خرمى] بر خیره به یک سو نگرند«۴۵» شکسته همى شوند، شاخههایى سیمیناند بر روى الواحى زرین یا رشتههایى مرواریدند در میان زبرجد و مرجان.
[این همه] نشانى است گواه دانایى پروردگار آن و نشانهیى است راهبر به لطف آفریننده آن.
همراه سایهسارانى چونان سپیده دمان شاد روى و درختستانهایى پر سایه و شبنم آگین، که همه سویش را شاخسارانى پر برگ و زیبا و شاخکهایى نرم و بازیگر پوشاندهاند. همان شاخهها، که اندامهاى نرم و کمرهاى باریک و سرینهاى سنگین و بند دستهاى گوشتالود و بدنهاى لطیف و چشمان درشت زیبا و چشمان سیاه بیمار وحشى غزالان نازک اندام و سیه چشمان زیبا روى و دوشیزگان نورس،
همه در برابر زیور بسیار و نرمش آنها شرم برند. من در اینجا روزى را، با خیال تو همدم، بسر آوردم و با اشتیاق درونیم به تو، افسانهها سر کردم. و به یادگار تو«۴۶» نوشیدم. و چون خداوند باز منت نهاد و سلامتم را پایدار داشت تا به شیراز رسم، خبر خویش براى تو بنویسم تا از چگونگى حالم آگاه بوى، ان شاء الله.» و از نوبندجان تا شیراز بیست و چند [۱] فرسنگ است. نوبندجان از استان اردشیر خره است، روستاهاى آن چنین است جور [۲]. و میمند و خبر و سیمکان (صیمکان) و برجان [۳] و کهرجان و خواروستان [۴] و کیژ [۵] و کارزین و ابزر و سمیران و توج و کران و شینیز (سینیز) و سیراف و رویحان و کامفیروز.
و از سوق الاهواز، تا دورق«۴۷» بر روى آب، هژده فرسنگ است و بر خشکى بیست و چهار فرسنگ.
شهر استان (ولایت) شاپور، نوبندگان است. روستاهاى آن چنین است:
خشت و کیماروج [۶] و کازرون و گره (خره) [۷] و بندر همان و دشت بارین و هندیجان (هندوان) و درخوند [۸] و تنبوک و خوبذان [۹] و میدان و ماهان و گنبد (گنبد ملغان) و رامجان [۱۰] و شاهجان و موز [۱۱] و داذین و سادور [۱۲] و جنجان و سیاه مص [۱۳] و انبوران
__________________________________________________
[۱-)] بیست و سه فرسنگ. به دلیل سطر ۹ صفحه ۱۶.
[۲-)] فیروز آباد کنونى، سرزمینها، ص ۲۷۶.
[۳-)] ضبط اصطخرى: فرجان، مسالک و ممالک، ص ۱۰۰.
[۴-)] لسترنج، ص ۲۷۲: خورستان، سروستان.
[۵-)] رک: حدود، ۱۳۵. ضبط مستوفى: قیر، رک: ۱۱۸.
[۶-)] ضبط حدود (ص ۱۳۴) و مستوفى (۱۳۸) و لسترنج (۲۸۸): کمارج.
[۷-)] حدود: حره (ص ۱۳۵) لسترنج: جره و گره (ص ۳۸۹) متن: خره (ص ۲۰۲).
[۸-)] ضبط لسترنج ص ۲۸۶، و اصطخرى، مسالک و ممالک، ص ۱۹۰: درخید.
[۹-)] لسترنج، ص ۲۸۶: خوراوذان. ضبط اصطخرى: خواذان، خورواذان، رک: مسالک و ممالک. ص ۱۰۷.
[۱۰-)] ابن حوقل: زامجان. مستوفى: رامجرد (ص ۱۲۴) و لسترنج نیز (ص ۳۰۱).
[۱۱-)] ضبط لسترنج، ص ۲۸۸: موزک. اصطخرى، متن: مورق. ترجمه: مور، ص ۱۱۸.
[۱۲-)] ابن خردادبه: ساورون. ادریسى: شابوران. از تعلیقات دخویه.
[۱۳-)] در مسالک و ممالک (ص ۱۰۱) مص (با تشدید صاد) در نواحى دارابگرد ذکر شده است.
[و] خمایگان پایین [و] خمایگان بالا [و] تیر مردان.
خوره استخر، روستاهایش چنین است: شهر بیضا (نساتک)«۴۸» و بهران و اسلان و ایرج [۱] و خبر استخر [۲] و کورد و ابرقویه و بدنجان (بودنجان) و میان رودان و کاسکان و هزار [۳].
از شیراز تا شهر فسا سى فرسنگ است. از فسا تا شهر دارابگرد هژده فرسنگ است. روستاهاى آن چنین است: کرم و جهرم و نیریز و فستجان [۴] و ابجرد و اندیان و جویم [۵] و چندین روستاى دیگر.
از شیراز تا شهر گور بیست فرسنگ است. از آنجا تا بیضاى استخر شش فرسنگ است. از نوبندگان تا شیراز بیست و سه فرسنگ است. از شیراز تا شاپور بیست فرسنگ است. و از شیراز تا استخر دوازده فرسنگ است.
زومههاى کردان در پارس
عبد الله بن محمد بن خردادبه [۶]، نویسنده کتاب «المسالک و الممالک» گوید [۷]: کردان را در پاریس، بخصوص، چهارم زومه«۴۹» (محل) است:
زومه حسین بن جیلویه (گیلویه) که بازنجان نام دارد و در جهارده فرسنگى شیراز است.
زومه ارجام بن خوانجاه که در بیست و شش فرسنگى شیراز است.
زومه قاسم بن شهریار، که کوریان نام دارد و در پنجاه فرسنگى شیراز است.
__________________________________________________
[۱-)] ضبط حدود و ابن حوقل و مستوفى و لسترنج: ایرج. اصطخرى نیز چون متن: ایرج.
مسالک و ممالک (ص ۹۸).
[۲-)] در برابر خبر اردشیر خره. رک: مسالک و ممالک (ص ۱۰۰).
[۳-)] لسترنج (ص ۳۰۱): ازار شابور.
[۴-)] نیز ضبط مسالک و ممالک و ابن حوقل.
[۵-)] جویم را به صورت جوین نیز نوشتهاند که همان قریه گوین کنونى است. رک: لسترنج، ص ۲۷۲، و مآخذ او.
[۶-)] ظ: ابو القاسم عبید الله بن احمد بن خردادبه.
[۷-)] رک: متن چاپى دخویه، ص ۴۷.
و زومه حسین بن صالح که سوران نام دارد و در هفت فرسنگى شیراز است.
مؤلف گوید: بدین گونه فارس داراى پنج خوره«۵۰» و استان شد. استخر، و شاپور، و اردشیر خره و دارابگرد و فسا [۱]، و ارجان، و فارس خود، صد و پنجاه فرسنگ در صد و پنجاه فرسنگ است.
این سرزمین با کارزار«۵۱» به دست ابو موسى [اشعرى] و عثمان بن ابى العاص گشوده شد. گویند، ابراهیم «ع» از مردم استخر بوده است. و گویند بل از دهکدهیى که آن را ابرقویه خوانند.
خراج فارس، سى و سه هزار هزار درهم بوده است به کفایت [۲] و گویند سى و پنج هزار هزار درهم. عمرو لیث به روزگار خویش، از فارس سى و یک هزار هزار درهم خراج مىستاند، و از کشتزارهاى فارس نوزده هزار هزار درهم.
و بدین گونه خراج آنها پنجاه هزار هزار درهم مىشد. و هر سال از این مقدار پانزده هزار درهم- یا دینار- براى سلطان مىفرستاد. الناصر، در سال ۲۷۸، از آنجا شصت هزار هزار درهم خراج ستاند.
و از شگفتیهاى شیراز، درخت سیبى است که میوه آن نیمى سخت شیرین و نیمى سختترش است. و در همه فارس، تنها همین درخت چنین است.
از آبادیهاى مردم فارس، شاپور است، که در آن روغنهاى [۳] فراوان و عطرهاى سره هست که جز در همان شاپور، در بسیارى از شهرها نیست. تا جایى که مردم معتقدند که هر کس پاى به شاپور گذارد، خود بخود، تا در آنجا است، بوى خوش شنود.
__________________________________________________
[۱-)] فسا از خوره دارا بگرد است.
[۲-)] یعنى مردم، به کفایت خود، دیگر هزینههاى اقلیمى و شهرى خویش را مىپرداختند تا بر سلطان چیزى نباشد. توضیح از خود ابن فقیه است، در مورد همدان، که مىآید.
[۳-)] عبارت متن (ص ۲۰۴): الادهان. و ظاهرا مقصود روغنهاى مالیدنى است. نیز رک: مستوفى، ص ۲۰۶.
و از آبادیهاى آنان شهر گور (جور) است، که در آن گلاب جورى گیرند. و از آنجا به همه شهرها برند. و مردم فارس خود، در ساختن آیینه و مجمعه«۵۲» و دیگر ابزار آهنین ماهرترین مردمند.
اصمعى گوید«۵۳»: دنیا سه جاست: عمان و ابله و سیراف.
[wp-review-visitor-rating id=”امتیاز”]
[av_dropcap1]H[/av_dropcap1]ello
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.